فیلم همان احساسی را در من زنده کرد که وقت خواندن کتاب "راز داوینچی" (و نه البته فیلمش) و کتاب "گزارشی به خاک یونان" را داشتم. این که بیت المقدس، اورشلیم و به بیانی صحرای سینا محل گره خوردن ادیان مختلف ابراهیمی است. یک گره کور کور کور. آنها توصیف کرده بودند و گذشته بودند اما اینجا همان گره را می رود سراغش. نمی دانم این همون فیلیمی است که قبل از آمدنش توی سایت "نبشت" در موردش خوانده بودم یا نه. اینکه اگر نژادها وصلتی میانشان صورت می گرفت شاید این جنگ ها، کمی کمتر می شد. اینکه یک مسیحی یک پناهجوی مسلمان را عاشق می شود. خصوصا اینکه مخالف افراطی گری باشد. فیلم را که می دیدم در انتهای فیلم یاد "فصل کرگدن ها" بودم. داستانی تقریبا شبیه این اما این کجا و آن کجا. می دانم شاید بگویید فصل کرگدن ها هم خوب است اما من از دیدنش هیچ لذتی نبردم اما این فیلم... خوب بود. خوب و کمی راستگو. باید به حرفش گوش داد اگر نخواهیم دنیا به پایان برسد.