نظم در بی نظمی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

گلدن تایم

 

 

 

حقیقتش این پست بیشتر بهانه ای است برای حرف زدن. امروز گمانم دهمین روزی است که از فوت سارا می گذرد. من هم خیلی سارا را نمی شناختم. همکار خواهرم می شد. یک همکار خنده رو که خواهرم می گوید همیشه عکس ها را که نشان می داده می گفتم به نظرم این همکارت مهربون میاد. وقتی بیشتر داستانش مطرح شد که آن اوایل کرونا که همه ترسیده بودند و بیرون نمی رفتند با خواهری رفتیم دنبال کادو خریدن برایش. اولش غر می زدم آخه الان وقت تولد گرفتنه؟ خواهرم گفت تو فضای بازه. چیزی نمی خوریم. فقط می خواهیم سارا را خوشحال کنیم. سومین بار بود که سرطان بهش حمله کرده بود. دو دفعه را تاب آورده بود. اول سینه اش را برداشته بودند. دفعه بعدی توی زانو احساس درد می کند. دکترها گمان می کنند اثر شیمی درمانی و این هاست. معلوم می شود که روی زانو غده شکل گرفته. آن را هم می جنگد و بعد از چندین عمل و انواع درمان ها طی می کند. و باز غدد لنفاوی ... مادرش گفته بود روحیه نیاز دارد. تولد گرفته بود. بعدها من فیلم تولد را دیدم. پسر شش ساله اش هم تمام وقت کنارش ایستاده بود. از آن روز پیگیرش شدم. داستانش را شنیدم. شوهرش طلاق گرفته بود. سه سال پیش گویا. وقتی سارا در حال مبارزه بوده است. دوستش می گفت شوهرش سختش بوده است تحمل این همه درد و بیماری. همیشه توی فیلم ها آدم های قهرمان نشان داده شده اند. آدم های قهرمان هم کم نیستند. خانم طبقه پایینی ما درگیر بیماری ام اس پیشرفته است. دخترشان را بابت سهل انگاری خودش و همین دوبینی ناشی از ام اس در تصادف از دست داده است. شوهرش سکوت کرده و مردانه مراقبش است. اما شوهر سارا نخواست. نمی توانم قضاوتش کنم چون در مقابلش هم ذات پنداریم را از دست می دهم. برادرم که تصادف کرده بود من یک ماه تمام هیچ شبی نخوابیدم. شب تا صبح بیدار بودم و صبح نزدیک اذان نوبت را تحویل مادر می دادم. خسته شده بودم. کارم رها شده بود. حالا چیزی مثل سرطان.... آن هم چندین سال... ساده نیست. وقتی تنها و جوان باشی. فیلم گلدن تایم هم چنین موضوعی را مطرح کرده بود. خواهر و برادرانی که اگرچه برادرشان را دوست داشتند، اما طاقت و توان نگهداری اش را نداشتند. برادری که دچار مشکل چاقی افراطی بود که برای حملش هم نیاز به نیسان بود.

داستان های گلدان تایم برای من کم و بیش این گونه بودند. شکستن باورهای قشنگ. زنی که اعضای بدن شوهرش را اهدا می کند اما با دلیلی متفاوت از آنچه انتظار می رود. دختر خردسالی که گوگولی مگولی نیست و مادرش را محاکمه می کند. پسر عاشقی که زنش را به پدر می بخشد ما به ازای پول. زنی که شوهرش را از دست داده و با تمام وجود حس می کنی حق دارد پی کیفرخواست باشد. به تصویر کشیدن بدی و از آن بدتر تحسین آن را نمی پسندم. اما... فکر می کنم گاهی نیاز دارم در برابر بدی ها سکوت کنم و به موقعیتشان فکر کنم.

اگرچه می دانم که شاید این تفسیر من است اما گلدن تایم اسم خیلی خوبی بوده است. همه 12 داستان کوتاه فیلم دمدمه های غروب رخ می دهد. آن لحظه کوتاه طلایی روز دقیقا قبل از غروب که نور تیز می تابد  (و اگر کمی هندسه خورشیدی بدانید، مطلعید که در غروب و طلوع خورشید پایین است و نور کج می تابد و سایه ها و در نتیجه نمود احجام ملموس تر است) و همه چیز عیان می شود. قشنگی اش اینجاست که بعد از یک روز روشن با گذر از گلدن تایم در سیاهی فرو می رویم... 

nobody
۱۶ آذر ۹۹ ، ۲۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر