نظم در بی نظمی

two days, one night

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ب.ظ

two days, one night

 

 

این فیلم برای من زنده است. همه صحنه هایش شاید، تقریبا همه اش. بیش از همه، شروع فیلم. همان اول فیلم که ساندرا خواب است، کلافه است اما برای بچه ها کیک پخته است. مثل همه کیک و شیرینی هایی که من می پزم، که برای خودم تلخ هستند. و بعد در طول فیلم تردیدش، نوسانش بین جنگجو بودن و ادامه دادن یا رها کردن. این که نمی خواهد بهش ترحم بشود. و می دانید... رهایی اش از این حال بخاطر یک پیروزی. پیروزی تمام کردن جنگ.  یک پیروزی نه کوچک و نه بزرگ. ساندرا بخاطر افسردگی و اضطراب کارش را مدتی رها کرده و حالا مجبور است بجنگد. افسردگی به معنای جنگیدن های مدام است. جنگیدن برای خوب بودن. وقتی آسیب پذیر می شوی از ضربه زدن به دیگران گریزانی، از شکست مجدد گریزانی. از بار محبت دیگران حتی. همه چیز سخت می شود. اما یک جنگ ناخواسته تو را کمک می کند که از آن سیاهی بیرون بیایی. یک مبارزه نه خیلی کوچک که به چشم تو نیاید و نه خیلی بزرگ که از توانت خارج باشد.

فیلم به نظر من خیلی خوب این حال و هوا را نشان داده است. آنجا که ساندرا از رستوران بیرون می زند که جلوی بچه ها گریه نکند. آنجا که آنه همکارش می گوید تا ظهر خبر می دهد که حاضر است به نفع او رای بدهد یا نه و بعد از ظهر  وقتی مانو، همسر ساندرا، پیگیر می شود که بیا برویم ببینیم نظرش چیه،، سعی می کند طفره برود. وقتی حرف هایی که خودش هم در مورد خودش می داند و قبول دارد، اینکه به درد کار کردن نمی خورد، از زبان دیگران می شنود و بیشتر در باتلاق فرو می رود. اینکه دیگران وضعیتشان بدتر از تو است و  چرا باشی وقتی شاید با حذف تو دیگران وضعیت بهتری پیدا کنند.  همه اینها. 

۹۹/۰۷/۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
nobody

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی