و همین طور با شما هستم آقای دوست
الهی قمشه ای یکبار یک صحبت جالبی می کرد. می گفت سراغ ایرانی جماعت بروی بپرسی می گویند هیچ کجا ایران نمی شود (البته این سخنرانی قدیمی است نه حالا که اکثرا می گویند "کیه که نخواد از ایران بره"). می گفت از طرف اگر بپرسی کجاها غیر از ایران را دیده ای و به این نتیجه رسیده ای می دیدی جایی نرفته است. در ایران (و احتمالا در هر فرهنگی) یکسری اصطلاحاتی مد می شود. یکسری اصطلاحاتی که اول تابوشکنی بوده اند (برای شکستن سقف تفکر عام) و بعد در مرور زمان خودشان می شوند سقف فکری.
مصداق این عبارت "دانشگاه مفت نمی ارزد" است. یک روزی این اصطلاح پز روشنفکری بود اما من به شخصه بسیار این را رد می کنم. امروز رفتم از انباری کتابی بیاورم چشمم به کتاب های خواهرم خورد. آمدم گفتم به نظرم کتاب های دانشگاهت برای این دوره ای که اسم نوشتی (و 5 میلیون پول داده است.) خوب است ها. سریع گفت: دانشگاه مفت نمی ارزید. به درد نمی خورن کتابا. بهش گفتم این حرف اشتباهی است. دو تا اتفاق افتاده است این وسط. اولا: تو مگر در رشته ای که درس خواندی سر کار رفتی که انتظار داری دانسته های آن رشته فایده برایت داشته باشند. دوم اینکه مگر تو دانشجوی خوب بودی که متوجه بشوی چیزهایی که خواندی بدرد خورد یا نه. مثال زدم. گفتم من لیسانس یک استاد داشتیم به غایت جک. انقدر که فکر می کردیم هیچ یاد نمی گیریم و فقط رفته ایم استند آپ کمدی. من یک ویژگی دارم و آن این است که اگر سر کلاسی حاضر باشم گیرم در حال فیلم دیدن (چون این کار را خیلی توی لیسانس می کردم.) یا نقاشی و خط خطی، استاد چیزی بگوید در ذهنم می ماند. حالا برای این درس با استاد دلقک برای کنکور ارشد باید حداقل دو کتاب 400 صفحه ای می خواندیم که من فرصت نکردم. اما... سر جلسه قشنگ سه سوال را با گفته های استاد دلقک جواب دادم و نهایتا درصدم 100 شد. یا سر کار، بارها و بارها جلسات کلاس درس توی ذهنم تداعی شده اند. هنوز هم در گروه همکلاسی ها سوال کاری می پرسند می گویم می دانم فلان استاد این را توضیح می داد، دقیق یادم نیست و بعد بچه ها جزوه را پیدا می کنند و جواب را پیدا می کنیم. نه اینکه گویم صد در صد موفق بوده است. نه. اما همین همکلاسی های من متعجب هستند که "وا مگه چنین چیزهایی برای ما گفتن؟" یا آزمون نظام مهندسی. از آن جالب تر اینکه در گروه های دانشجوها که معمولا پروژه رد و بدل می شود عضو خاموشم که ببینم دانشجوهای خودم چقدر پروژه های من را می دهند انجام دهند. هر از چندگاهی بحث دانشگاه و محتوای گفته شده و بازار کار می شود. و همین پز روشنفکری از سمت آن گروهی که سر کار رفته اند "دانشگاه مفت نمیارزه. فقط پاس کن بره. برو دنبال فلان مهارت ها." حالا فلان مهارت ها چیست؟ کار با نرم افزار. خب این کار با نرم افزار در دانشگاه نیست؟ چرا هست. اما برای دو در کردنش بچه ها می دهند بیرون برایشان انجام دهند و بعد خودشان کلاس آزاد مثلا دو میلیون تومانی اسم می نویسند. و به همین منوال اکثر درس ها.
القصه. ناتالیاگینزبرگ در کتاب فضیلت های ناچیزش چیزهای جالبی گفته است. یکی همین بحث است. می گوید بچه های دانشکده هنر که فکر می کنند متفاوند اما وقتی از دور نگاهشان کنی همه یکسان اند. همه با لباس های پاره و موهای ژولیده و زیورآلات عجیب. کسانی که مدعی روشنفکری اند و تفاوت همه یک شکل اند. دانشکده هنرهای زیبای ده سال پیش همان تیپ را دارد که حالا. مثل جامعه که همان تیپ ده سال پیشش را حفظ کرده است. این هم همین است: "دانشگاه مفت نمی ارزد" هم یک پز روشنفکری نخ نمای فاقد ارزش است. دلیل نمی شود چون چند چند نفر دانشگاه را ترک کرده اند و "به جایی رسیده اند" کل مفهوم را زیر سوال ببریم. بسیار بسیار افراد هم درس خوانده اند و ب"ه جایی رسیده اند". منطق اینجا می لنگد. نقیض یک عبارت را بلد نبوده اند بگویند. نقیض این اتفاق می شود: "لزوما" دانشگاه راه "به جایی رسیدن "نیست.
سلام
خوشحالم میشم به وبلاگم سر بزنی و روی مطلبی که دوست داری یدونه نظر ارسال کنی 😊🙏🏻
http://7ilife.blog.ir