نظم در بی نظمی

یادداشت ها

جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۶ ب.ظ

از وقتی سال 96 یا 95 بود که دیدم بابا دفتر خاطرات من را خوانده است، دیگر امنیت ندارم. آن روز هم تهران بودم و بابا رفته بود اتاقم روتختیم را کمکم ببرد بیاندازد ماشین لباسشویی. دفترچه ام روی تخت بود و چون شکل و شمایل جذابی داشته بود حتم نشسته بود به خواندن. از کجا فهمیدم؟ از اینکه وقتی برگشتم دیدم روی میزم است و از آن مهمتر... تا ماه های بعدش هی مصر بود که تو دختر شاد همیشگی نیستی. ای بابا. من توی خنده می خندیدم. همیشه خندیده ام. شاید محیط بیرون اینقدر لبخند به لب نباشم، اما درون خانه کسی غم هایم را نمی دانم. فقط در دفترچه هایم می نوشتم. از آن زمان نمی دانم کجا حرف دل بزنم؟ کمی اینجا می نویسم، کمی در بلاگفا، کمی در کانال خصوصی یک نفره که در تلگرام دارم، کمی در گروه واتساپ که فقط خودم و خودمم، کمی در نوت گوشی، کمی در یک دفترچه. برای همه هم چون احساس امنیت ندارم با هزار رمز می نویسم. اسامی را باید تغییر بدهم. داستان را کلی بگویم. حرف دل را جمع و جور کنم. این بغض های پراکنده و آن بردل مانده هایش من را چند پاره کرده.

قدیم می گفتم سر دفتر خاطرات بچه ام خواهم رفت، کنترل از راه دور، اما حالاها به نظرم ابدااا. اصلا شدیدا به حریم شخصی قائل شدم. به فضای خصوصی. بله. در آرزوی تنها ماندن در خانه ام اما خانه ما اینطور است هرجا من بگویم نمی روم بقیه نمی روند اما بقیه که بگویند نمی آیند موردی ندارد.

۰۰/۰۴/۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰
nobody

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی