نظم در بی نظمی

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

1- قدیم ها که کرونا نبود، من و خواهرم هر وقت بیرون برای خرید یا چیزی می رفتیم، رسمی بود به نام "خاطره سازی" که یک چیز خوراکی می خریدیم (معتقد بودیم با خوراکی آن روز یادمان خواهد ماند.) حالا یک اتفاقی می افتاد آن وسط. روزهایی بود که من مثلا رژیم گرفته بودم و چون منوی خوارکی ها شامل: قارچ سوخاری، پاستا، هات چیپس، ذرت مکزیکی، پیتزا، سیب زمینی و خلاصه ترکیب های این چنینی بود، تمایل نداشتم بخورم یا حداقل مثلا تمایل داشتم چیز دیگری بخورم. کم بخورم. خواهرم نمی پذیرفت. می گفت اگر تو نخوری، منم نمی خورم. هر چیزی تو بگی. بهش می گفتم من اگر قبول کنم و چیزی بخوریم، خلاف میل خودم عمل کردم. اگر بگویم نه، تو هم که نمی خوری، و باز هم من ناراحتم. این چه موقعیتی است که آدم را در آن قرار می دهی؟ با نامزد کنونی هم همین بود. آن بنده خدا کلا از پنیر و سس سفید خوشش نمی اید. باشگاه می رود و مخالف است. حالا همیشه با این موقعیت روبرو می شود. به یاد می آورم روزهایی را که خواهرم لب ورچیده به خانه آمده که فلانی قبول کرده فلان غذا را بخوریم، بعد یه لقمه یا یه ذره بیشتر نخورده. هر چه می گفتم بابا دوست داشتن چه ربطی دارد. خب دلش نمی خواسته. گفته دل تو را نشکند، یک لقمه همراه شده. یا مثلا مخالفت کرده و بعد خواهرم هزار فکر دیگر کرده. بهش می گفتم طرف در معذوریت قرار می گیرد. خواهرم محکم می گوید خب می گفت نخوریم. خب نمی خورد که هزار حرف داشت. می گویم مگر شکم هایتان به هم وصل است. می گویم من و یار خیلی موقعیت ها با هم غذا و خوراکی اشتراکی خوردیم و اصلا سر یک لقمه یا یک برش پیتزا کل کل هم کردیم اما مواردی هم بوده که مثلا فقط من گرسنه  بوده ام و یک بندری خریدم خورده ام یا او از سر کار یا جلسه می آمده و خوراکی گرفته و خورده.  حالت ایده آل همان یک لقمه همراهی کردن برای احترام است اما در معذوریت قرار دادن طرف؟ به نظرم محبت بیجاست.

 

2- بارها رفته بودم خانه دوستم. یعنی از وقتی از تهران آمده بودم، می رفتم تهران مزاحمش می شدم. خانه که می خواست اجاره کند پول پیش کم داشت. قبلش قرار بود با هم خانه بگیریم و من به خواهری سپرده بودم و او گفته بود کمکم می کند. قرض می دهد و من ماهانه با سود بر می گردانم. بعد دوستم خواست با خواهرش خانه بگیرد . به من گفت پول پیش کم دارند و منظورش به پولی بود که قرار بود خواهرم به من بدهد، که خب من خودم روی آن حساب کرده بودم و گفتم نه. خلاصه. با خواهرش خانه گرفتند و من دیگر هر از گاهی بهشان سر می زدم. مثل قبل دیگر خیلی نمی رفتم بمانم. تا اینکه یک شب رفته بودم دیدنشان. محیا هم آنجا بود. محیا پول پیش را به آنها قرض داده بود. محیا خداحافظی کرد و گفت برای کاری می رود بیرون و زود می آید. خواهر دوستم گفت: "حالا چون پول پیش را داده فکر کرده خونه از اونه. الان چند روزه اینجاست؟! " من آنجا ماستم را کیسه کردم. چون توی روی محیا هم خیلی "بمون عزیزم" و اینها می گفتند. دیگر خانه شان سعی کردم نروم. دفعه بعدی که رفتم، بی هیچ حرفی پانسیون گرفتم و شب رفتم آنجا. فردایش غافلگیری توی پارک دوستم را رفتم ببینم. وقتی فهمید رفته ام پانسیون از من دلگیر شد. من معذب بودم. می گفتم توی دلشان می گویند پول پیش می توانست کمک کند و نکرد، حالا می آید خانه ما و خانه ما شده خوابگاه. و کم کم رابطه ما به شیب سردی رفت.

 

3- با ریحان قرار کاری داشتیم. اولین جلسه برای همکاری. پیش از این گفته بودم برایش یکی از نقاط حساسم رانندگی نکردنم است. دو دفعه قبل مصرانه آمده بود پارک دم خانه مان که من نیاز به رانندگی نداشته باشم. دیشب گفت فردا ساعت 5 می آیم دم در خانه تان که با هم برویم. من حس بد می گرفتم. چرا انقدر در این زمینه ناتوانم که "ریحان، عارفه، فاطمه، افروز، ملیحه، نانا" باید بیایند دنبال من. حس بد نسبت به خودم داشتم. خصوصا که این همه تمرین کرده ام و باز هم حس می کنم خوب نیستم. بهش گفتم خواهش می کنم. من اذیت می شم. می گفت من راحتترم. انقدر این بحث به درازا کشید که تهش ناراحت شد و دیشب تا حالا جوابم را نداده. هر چقدر می گویم من خواهرم هم بخواهد ببرد و بیارد من را هم خجالت می کشم و معذبم. نه اینکه منتی باشدها. اینجا مسیله اش این است که ناتوانی ام به رخم کشیده می شود. اما اصرار که من راحتترم و حرف می زنیم و می خندیم. می گویم من ظاهرا می خندم، اما درونا دارم خودم را شلاق می زنم. اما کوتاه نیامد. من هم نیامدم. این شد که شد سکوت.

 

آیا من در اشتباهم؟

nobody
۱۱ مهر ۰۰ ، ۰۸:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

آیا کارهای خوب باید همیشه تشویق شوند؟ من احساس می کنم در کشورمان کارهای مستحب بیش از کارهای واجب در اصطلاح دینی مورد تشویق قرار می گیرند و به نظرم این خطرناک است.

 

1. حالاها به شدت مخالف کارهای خیریه ای شلخته و پراکنده که خدا روشکر در هر گروه دوستانه ای یکی دو تا دنبالش هستند و طالب فیض، هستم. شما هم اگر خودتان جز این دسته نباشید، احتمالا بارها شماره حساب دوستانتان را دریافت کرده اید که دارند فلان کار خیر را می کنند. تهیه اقلام ضروری نیازمندان برای ماه رمضان، تهیه لوازم التحریر برای دانش آموزان نیازمند، و ... . چرا مخالفم؟ نمونه عرض می کنم. همین هفته پیش یکی از دوستان (در این گروه 10-11 نفره، فقط چهار نفر مرتب در حال دریافت خیریه برای کمک هستند)، در گروه اعلام کرد اگر کس گوشی دست دوم دارد یا می شناسد کسی دارد، خبر کند، در حال ارسال گوشی به کودکانی هستند که برای سال جدید گوشی در دسترس ندارند. ما یک آشنایی داریم که وضعیت مالی اش خوب نیست و یکی از کسانی است که اگر صدقه ای چیزی باشد به آنها می دهیم. پارسال نگران بودیم و پرسیدیم دخترک چه می کند؟ مادرش گفت مدرسه چون این دانش آموزان را می شناسد، به اداره اعلام کرده و اول مهر به آنها گوشی دست دو داده اند و آخر سال هم پس می گیرند. پارسال در یکی دیگر از گروه ها هم شروع کردند به همین کار خیر، که یکی از همکلاسی های لیسانس که حالا مدیر منطقه آموزش پرورش است همین خبر را داد: به مدرسه بگویند، آموزش پرورش تهیه می کند. آنجا چون نسیم حضور داشت، سکوت برقرار شد. اما امسال که دوستم از کانادا پیام داد که گوشی ندارید یا اگر نه به این شماره حساب شده ده هزارتومان پول واریز کنید برویم برایشان خرید گوشی، تا گفتم من آشنایی دارم که آموزش و پرورش برایشان تهیه کرده (در خود مرکز استان هم نیستند، در روستای دورافتاده) و گفتم می دانم که چنین گزینه ای مطرح است و بهتر است از مسیر خود آموزش پرورش وارد شوند، سریع گارد گرفتند: اوووو تا آموزش پرورش بیاد بجنبه دیره و طول می کشه و بیخیال. گفتم باید مطالبه گر باشیم. تا کی شماها می خواهید مسکن باشید. مادامی که مسکن وجود دارد، کسی برای درمان درد کاری نمی کند. فقطمی شود بازتولید یک سیستم بیمار.

 

2. در خبرها اعلام شد یک پسر نوجوان رفته است خانم مسن همسایه و دخترش را نجات داده و متاسفانه خودش جانش را از دست داده است. جالا واکنش مردم چیست؟ آفرین گفتن و مدیحه سرایی برای آن نوجوانی که "جان"ش را از دست داده. ناخودآگاه تشویق خیلی عظیم نوجوانانی که ممکن است فردا روزی آنها هم در موقعیت مشابهی قرار گیرند. آیا... آیا بهتر نبود پس از این ماجرا به دقت دیده می شد که ایراد چه بوده که این نوجوان باید خود را به آتش بزند؟ آیا به 125 اطلاع داده بودند؟ آیا عجولانه توی آتش نپریده؟ آیا 125 کم کاری کرده است؟ آیا مراکز آتشنشانی به فاصله مناسب در آن حوالی نبوده و باید این موضوع به عنوان مسیله بهش پرداخته شود؟ آیا بهتر نبود این داستان جای سوال باشد تا تشویق تا دیگر نه مادرو فزرند و یک نوجوان دیگر در آتش نسوزند؟ یا باید به عزای خیل بیشمار قهرمانان بنشینیم و هر لحظه را فقط به یاد رشادت آنها بیفتیم و این ماشین قهرمان سازی آنقدر قهرمان بسازد که ما به یک ماه نکشیده آنها را فراموش کنیم.

 

آیا این روحیه قهرمان سازی نیست که مانع رشد کشور ما می شود؟

nobody
۰۳ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر